پرنسس بارانپرنسس باران، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

پرنسس باران ؛ هدیه ی پر شکوه خداوند ؛

روزهای به یاد ماندنی

  عزیزتر از جانم ؛ توی این روزهای زیبای بهاری حس می کنم خیلی بهم نزدیکتر و نزدیکتر از قبل شدیم. دلیلش اینه که اولین باره اینقدر باهم تنها هستیم. عاشق روزمرگیهای این روزهامونم. روزمرگیهای بین من و تو...مطمئنم که در آینده خیلی دلتنگ این روزهامون خواهم شد. خرید نون تازه برای صبحانه امون که دست تو دست هم با قدمهای کوچکت همراه میشم... باهم میریم و هر روز سهمیه ی خامه عسلی شما رو میگیریم و برمیگردیم خونه... بعدش دم کردن چای و چیدن سفره ی صبحانه با کمک یه خانوم کوچولوی تمام عیاره...... چه لذتی داره خوردن این صبحانه برای هر دومون. احساس رضایت رو توی چهره ی شما هم میشه دید... بعد از اون کلی به مامان کمک میدی و باهم کارهای خ...
8 ارديبهشت 1392

پوت :)

  شیرین عسلم ؛ ١ ماه از بهار ٩٢ به چشم بر هم زدنی گذشت. این روزها توی این هوای بهاری قدم زدن با شما توی هوای دل انگیز خیلی لذت بخشه و دلچسبه. لحظه ای دستت رو از دستم رها نمی کنی. از وقتی اومدیم خونه ی خودمون از جلوی مغازه ی پلاستیک فروشی تقریبا هر روز برات یه توپ کوچولو میخرم که عاشقشی و شما عادت کردی هروقت از اونجا رد میشیم میگی : مامان ...پوت(توپ)...آقایی... میگم : باشه مامان...برو یه دونه بردار. توپ رو که میگیریم یه بوس برای پیرمرد مهربون میفرستی و تا پوت بعدی باهاش بای بای می کنی. قربون دل مهربونت برم من مامانی. چند روز آینده میریم تبریز پیش مامان جون اینا و بابت اینکه میخوای بری با مانیاد (پسر دایی) بازی کنی...
2 ارديبهشت 1392
1